زهرا ناززهرا ناز، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 9 سال و 1 روز سن داره

دختر دردانه ی من...

روز به یادماندنی

عاقبت در یک شب از شب های دور کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان   نام شور انگیز مادر می نهد شب قبل از به دنیا اومدنت  دلشوره خاصی داشتم هم خوشحال بودم از اینکه بعد از نه ماه چشم انتظاری به آغوشم میای ، هم یه خورده از زایمان می ترسیدم و... اون شب تا دیر وقت من و بابا و مامان ثریا بیرون مشغول خرید و کارهای جانبی بودیم و ساعت ده شب  به خونه اومدیم و شام سبکی خوردم و  خودمو مشغول برداشتن وسایل بیمارستان کردم و همش با خودم فکر می کردم تا چند ساعت دیگه چه حسی دارم و... اون شب اصلا خوابم نمی برد با توجه به بالا رفتن وزنم شب های آخر به سختی می تونستم بخوابم ، خلاصه دو سه س...
19 تير 1392

روزهای طلایی

عزیز دل مامانی چند روز دیگه تا تولدت باقی مونده و دیگه واسه خودت خانمی شدی و  با تو بودن اینقدر برای ما شیرینه که یک سال به سرعت برق و باد گذشت البته پر از خاطرات زیبا و روز های طلایی ... بعد از چند روز چشم انتظاری بابا علیرضا  از سفر برگشت و چشم ما به دیدنش روشن شد و  همه با اومدنش ، خوشحال شدیدم   ، واقعا خونه بی پدر هیچ صفایی نداره و الهی همه  پدر های دنیا سایشون روی سر بچه ها باشه ... خوش به حال زهرا ناز که اینقدر بابا علیرضا دوسش داره و کلی هم براش سوغاتی آورد اینم چمدون سوغاتی ها بقیه رو ادامه مطلب ببینید ...
16 تير 1392

ریزه میزه مامانی

 این چند روز حسابی سرمون  شلوغه  اونم به خاطر رفتن بابا علیرضا ، خاله زهرا و دایی مجید به سفر حج و ما دو تا مهمون  ( امیررضا و ملیکا ) داریم که  از شیطونی های امیر رضا چی بگم   همه کلافه کرده و روز شماری میکنیم تا به زودی مسافر ها برگردن و ... اما از ریزه خودم بگم که با همه شیطونی ها  ، امیررضا رو خیلی دوست داره و وقتی بابایی دعواش می کنه  چنان گریه ای می کنه که دل آدم ضعف میره  امروز غروب به لب رود خونه  و بعد به مجتمع تجاری پرشیا رفتیم و  دخترم سرسره بازی کرد و سوار خرگوش موزیکال شد ... با وجود  امیر رضا از قید شام  بیرون خوردن گذشتیم و دست از پا دراز تر به...
7 تير 1392
1