روز به یادماندنی
عاقبت در یک شب از شب های دور کودک من پا به دنیا می نهد آن زمان بر من خدای مهربان نام شور انگیز مادر می نهد شب قبل از به دنیا اومدنت دلشوره خاصی داشتم هم خوشحال بودم از اینکه بعد از نه ماه چشم انتظاری به آغوشم میای ، هم یه خورده از زایمان می ترسیدم و... اون شب تا دیر وقت من و بابا و مامان ثریا بیرون مشغول خرید و کارهای جانبی بودیم و ساعت ده شب به خونه اومدیم و شام سبکی خوردم و خودمو مشغول برداشتن وسایل بیمارستان کردم و همش با خودم فکر می کردم تا چند ساعت دیگه چه حسی دارم و... اون شب اصلا خوابم نمی برد با توجه به بالا رفتن وزنم شب های آخر به سختی می تونستم بخوابم ، خلاصه دو سه س...
نویسنده :
مامان زینب
16:23